از خیابان شعر می جوشددوربینِ چشمانم روشنضبط صوتِ گوشم همشعر نابی می نوشد:همین پیرمرد که با سوندسوزن ته گرد می فروشدهمین پیرزن که با زجهدر فروش لیف می کوشدهمین مسافرکش که کارگردان بودههمین پیک موتوری ک شاعر چشمان تو...
پس از پیکر جوان توبر سنگفرش داغ ترین شهر،شبنم روی گلبرگ سرخ شعر نیستمناظر و لحظه های بی نهایت زیباصانع و پروردگارِ حیِ توانا شعر نیست.پس از تو شعر چیستای روئیده ی هورام، ای رؤیای تمام!رهایی را به چند شاعر چشمان تو...
وقتی به مرزهای شرقی عشق برگردمبه آن بامدادان نخستین جذبه نگاهبه آن لحظه های یخ زده در زمانآیا دوباره خواهم گفت همان راهمان جمله بی آغاز و پایان را؟در حضور سیالی خواهم دیدآن تصور سبز خوشبختی را؟آنجا در شاعر چشمان تو...